فرمان راندن


معنی انگلیسی:
command

لغت نامه دهخدا

فرمان راندن. [ ف َ دَ ] ( مص مرکب ) فرمان دادن بر کسانی که فرمان برند. تسلط داشتن. ( یادداشت به خط مؤلف ). حکومت کردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) فرمان دادن ۱ - حکومت کردن .

فرهنگ معین

( ~ . دَ ) (مص ل . ) حکومت کردن .

پیشنهاد کاربران

فرمان راندن ؛ فرمانروایی کردن. حکومت داشتن. فرمانفرمایی کردن.
- || اجرا کردن فرمان. اعمال دستور. انجام دادن حکم :
برانید فرمان یزدان بروی
بدان تا شود هرکسی چاره جوی.
فردوسی.
دست فرمان تو تا فرمان براند دور کرد
سر ز گردن ، جان ز تن ، دست از عنان ، پا از رکاب.
سوزنی.

بپرس