فرق کردن

لغت نامه دهخدا

فرق کردن. [ ف َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تفاوت داشتن چیزی با چیز دیگر. فرق داشتن. رجوع به فرق داشتن شود. || تفاوت قائل شدن میان دو چیز یا دو کس. کسی یا چیزی را بر دیگری ترجیح نهادن و ممتاز نمودن. تمیز دادن. تشخیص دادن. ( یادداشت به خط مؤلف ) :
نه حق را بازپس هشتم ز باطل
بکردم فرق از معروف ، منکر.
ناصرخسرو.
فرق کن فرق کن خداوندا
گوهر از سنگ و دیبه از کرباس.
مسعودسعد.
چشم بگشا و فرق کن آخر
عنبر از خاک وشکر از شیراز.
سنایی.
چون از سره بدل نتوانست فرق کرد
انگاشت زآن ِ اوست به یک وزن و یک عیار.
سوزنی.
از خلال ملکان فرق بکن
تا عصا کآن ز شبان غنم است.
خاقانی.
گر نبودی واقف از حق جان باد
فرق چون کردی میان قوم عاد.
مولوی.
نور هر دو چشم نتوان فرق کرد
چونکه در نورش نظر انداخت مرد.
مولوی.
فرق نتوان کردنور هر یکی
چون به نورش روی آری بی شکی.
مولوی.
مه پاره به بام اگر برآید
که فرق کند که ماه یا اوست.
سعدی.
به تشنیعو دشنام و آشوب و زجر
سفید از سیه فرق کردم چو فجر.
سعدی.
میان خواب و بیداری توانی فرق کرد آنگه
که چون سعدی به تنهایی شبی رنجور بنشینی.
سعدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) اختلاف نهادن تشخیص دادن امتیاز دادن .

فرهنگ معین

( ~ . کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) امتیاز دادن ، مشخص کردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس