فرق. [ ف َ ] ( ع اِ ) تار سر که راهی است میان موی سر. ( منتهی الارب ) . راهی در موی سر. ( اقرب الموارد ) . || به کنایت سر را نیز گویند :
کیست کز دست فرق مشکینت
دست بر فرق چون رباب نداشت.
عطار ( دیوان چ تفضلی ص 98 ) .
... [مشاهده متن کامل]
|| سر و کله آدمی. ( برهان ) . سر آدمی یا حیوان یا چیز دیگر :
تکاور سمندی به جستن چو برق
شده غرق آهن ز سم تا به فرق.
فردوسی.
چنین داد پاسخ ورا گستهم
که مویی نخواهم ز فرق تو کم.
فردوسی.
ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن
جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن.
منوچهری.
به لؤلؤ از او فرق گردون مزین
به قیر و از او روی عالم مقیر.
ناصرخسرو.
بر روی چو زر شد عقیقم
بر فرق چو شیر گشت قارم.
ناصرخسرو.
گر بیاموزی به گردون بر رسانی فرق خویش
گرچه با بند گران و اندر این تاری گوی.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 462 ) .
آن کو چوتو دلربای دارد
بر فرق زمانه جای دارد.
خاقانی.
اگرچه آب فراقت ز فرق من بگذشت
دلم خوش است که کعب تو تر نمیگردد.
خاقانی.
آتش اندر جاه زن گو باد در دست تکین
آب رخ بر خاک نه گو خاک بر فرق طغان.
خاقانی.
دست در دامن جان خواهم زد
پای بر فرق جهان خواهم زد.
عطار.
زره پوشان دریای شکن گیر
به فرق دشمنش پوینده چون تیر.
نظامی.
ز شادی ساختش بر فرق خود جای
که شه را تاج بر سر به که در پای.
نظامی.
پرسید نشان و یافتش جای
افتاده برهنه فرق تا پای.
نظامی.
آسمان در زیر پای همتت
بر زمین مالیده فرق فرقدین.
سعدی.
گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن
ور تیر طعنه آید جان منش نشانه.
سعدی.
مر سرو را قبا نشنیدم کمر که بست
بر فرق آفتاب ندیدم کلاه را.
سعدی.
خاک بر فرق مهتری کو را
آلت خواجگی پدر باشد.
هارون بن شمس الدین جوینی.
- از فرق وا کردن ؛ دور کردن. دفع نمودن و از سر باز کردن. ( آنندراج ) .
- به فرق پوییدن ؛ به سر دویدن. به شتاب رفتن :
به کس مگوی که پایم به سنگ عشق برآمد
منبع. لغت نامه دهخدا
منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
واژه "فرق" ریشه در زبان های ایرانی باستان دارد و از طریق زبان پهلوی به فارسی امروزی رسیده است.
بر اساس پژوهش های زبان شناسی:
* ریشه واژه "فرق" به صورت *paraga - در زبان های ایرانی باستان بازسازی شده است. این ریشه به معنای "جدا کردن"، "تقسیم کردن" و "بخش" بوده است.
... [مشاهده متن کامل]
* در زبان پهلوی ( فارسی میانه ) ، این واژه به شکل "فرق" ( farq ) با همان معنای "تفاوت" و "جدایی" به کار می رفته است.
* همین واژه با همین شکل و معنا به زبان فارسی دری ( فارسی امروزی ) راه یافته است.
اگرچه زبان عربی نیز واژه ای با همین شکل و معنا ( فَرْق ) دارد، اما این احتمالاً یک وام واژه از زبان های ایرانی به عربی بوده است، به خصوص با توجه به تعاملات فرهنگی و زبانی گسترده بین تمدن های ایرانی و عربی در طول تاریخ.
گاهی واژه پارسی درستی که روان باشد برای نوشتن و جایگزینی واژه تازی پیدا نمی شود ، در این زمان ها باید از واژه تازی دوری جست و در زبان پارسی واژه ای را یافت که جایگزین شود و نوشته درست درآید مانند ، فرقی نمی کندکه این باشی یا آن ، اینجا هیچ واژه پارسی روان را نمی شود بکاربرد پس از این وازه دور شوید و به دنبال هدف جمله باشید بدین رو بنویسید ، تو می تونی که این باشی یا اون ،
... [مشاهده متن کامل]
این یک روش است که من از آن بهره می برم و پیشکش به دوستان زبان پارسی و فراموش کردن واژه های تازی
سلیم
فَرق: تمیز دادن بین دو یا چند نفر، باز کردن موی سر به دو سو از وسط.
* فِرَق: شاخه ها و بیشتر در آیین و سیاست کاربرد دارد.
واژه فرق
معادل ابجد 380
تعداد حروف 3
تلفظ farq
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی]
مختصات ( ~ . ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی farq
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
تارک= فرق= ناهمسان، ناهمگنی، ناهمسویی، ناهمتایی، ناهمسانی، ناهماهنگی،
بَرخ، پرَخ، پرک، جداگانگی، بالا، ناهمانندی، جدایی، دگرسانی، فرغ، فرغیدن، فرغاندن، شکستگی، بُریدگی، ناهمتایی، ناتایی، میان.
... [مشاهده متن کامل]
برگرفته از فرهنگ نامه ( ( چیلو ) ) .
اسل شناسی واژگان فارسی از ( ( زبان روزمره ) ) و ( ( زبان سازی دیرینه و نو ) ) .
نویسنده :
#مسعودلشکر نجم آبادی امیرمسعودمسعودی
#آسانیک گری
#چیلو
#chilloo
#asaniqism
#امیرمسعودمسعودی
# آسانیکا
#asaniq
# Taksoo
#مهدی - اباسلط
#فرشید - سرباز - وتن - رشید
#ضیا - همایون
راهنمای بهره برداری و اسفایده.
ساختار نوشته شدن برابری واژه ها :
اسل= ساختگی= اسل های دیگر
فرق: ناهمانندی، جدایی، دگرسانی.
پارسی را پاس بداریم.
فَرق
واژه ای پارسی و اَرَبیده ی : بَرخ است.
بَرخ که آلمانی آن Bruch ( بروخ ) و اِنگلیسی اَش break ( بریک ) است مینه ی شکستگی و بُریدگی می دهد که می توان از آن برداشت فَرق یا بَرخ را کرد. می توان به شکل فَرغ ، فَرغیدن و فَرغاندن به کار بُرد.
... [مشاهده متن کامل]
واژه های برساخته از فرق در اربی :
فارِق ، مَفرَق ، مُتِفَرِق ، اِفتراق ، فراقت ، مفارقه. . .
این واژه و همه واژه های همخانواده آن از فرقه تا تفرقه و فرق به معنی ناهمسانی ، خاستگاه ایرانی دارندو از " پرک" گرفته شده اند .
کلمه ( فرق ) به معنای دلهره از ضرری است که احتمال آن می رود.
ناسانی
جدا بودن جنبه صوری یا باطنی چیزی از چیزی
جداگانگی، ناهمتایی
ناهمسانی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)