فرفور

لغت نامه دهخدا

فرفور. [ ف َ ] ( اِ ) پرنده ای است که آن را تیهو گویند.شبیه است به کبک ، لیکن کوچکتر از کبک میشود و بعضی کرک را گفته اند که ترکان بلدرچین و عربان سلوی خوانند. ( برهان ). تیهو. ( اسدی ) ( صحاح الفرس ) :
من بچه فرفورم و او باز سپید است
با باز کجا پنجه کند بچه فرفور؟
بوشکور.
|| گوسفند فربه. ( برهان ).

فرفور. [ ف ُ ] ( ع اِ ) ینبوت. ( منتهی الارب ). سویق من ثمر ینبوت.( اقرب الموارد ). || کودک جوان. || شتر فربه. || گنجشک. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || شتر که بخورد و نشخوار کند. ( منتهی الارب ). || مرغی است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بچه میش و بز و گاو وحشی است که مؤنث آن را خرفان و حملان نیز گویند. ( اقرب الموارد ). بره ای که چهارماهه شود و از شیر بازگرفته شود و راحت کند و چاق گردد. ( اقرب الموارد ).

فرفور. [ ف ُ ] ( اِ ) کشک سیاه باشد که به ترکی قراقروت خوانند. ( برهان ). به فارسی اسم قراقروط است. ( فهرست مخزن الادویه ).

فرهنگ فارسی

گیاهی از رده دولپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته تیره فرفونیان است این گیاه علفی است و در موقع شکستن از ساقه اش شیرابه سفید رنگی بیرون می آید که در برابر هوا تیره می شود تا کنون در حدود ۷٠٠٠ گونه از این گیاه شناخته شده است که بیشتر در نواحی معتدل می رویند و من جمله در ایران انواع آن نیز فراوانند و بیشتر به نام شیر سنگ خوانده میشود . شیرابه این گیاه سمی و قی آور است و دانه هایش دارای اثری مسهلی است مالیدن شیرابه آن بر روی پوست بدن سبب تحریک جلدی و ایجاد سوزش و خارش می شود فربیون افربیون شیر سنگ ابربیون ابرفیون افنین کمالیون حافظ اطفال تاکوت غاسول رومی لبان مغربی یتوع نبلوت لبن سودائ لبن سودان عنجد لبین تیکیوت سوتلیلغراوتی شبرم سوتلکن اوتی تاناغت شیرگیا سعده فافیلون فارالیون شبرم رمده.
کشک سیاه باشد که به ترکی قراقروت خوانند .

فرهنگ عمید

= تیهو: من بچهٴ فرفورم و او باز سپید است / با باز کجا تاب برد بچهٴ فرفور (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۸۶ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس