فرفخ

لغت نامه دهخدا

فرفخ. [ ف َ ف َ ] ( معرب ، اِ ) خرفه.معرب پرپهن. ( منتهی الارب ). بقلةالحمقاء که آن را فرفیر نیز گویند و آن رجله است. ( اقرب الموارد ). پرپهن. رجلة. بقلةالحمقاء. نجله. مویزآب. تخمگان. ( یادداشت به خط مؤلف ). بقلةالحمقاء. ( فهرست مخزن الادویه ). دندانسا. ( از نزهةالقلوب ). || کفه گندم. ( منتهی الارب ). الکعابر من الحنطة. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

۱ - خرفه ۲ - گیاهی است از تیره فرفیون که در اکثر نواحی گرم آسیا (جنوب در نواحی مسجد سلیمان و بوشهر و بلوچستان ) می روید و در طب عوام به عنوان ضد نزله و رفع تنگی نفس و آسم بکار می رود و به صورت دم کرده آن را مصرف می کنند ببلیون جلبثای جلبیثا ودینه لبینه سوسب جلبیتا .

فرهنگ عمید

= خرفه

پیشنهاد کاربران

بپرس