فرغول

لغت نامه دهخدا

فرغول. [ ف َ ] ( اِ ) غفلت و غافل شدن و تأخیر و درنگ در کارها.( برهان ). تأخیر. مطل. ( یادداشت به خط مؤلف ). تأخیر بود بر مدافعت و مطل و کسلان. ( اسدی ) :
که فرغول پدید آید آن روز
که بر تخته تو را تیره شود نام.
رودکی ( یادداشت مؤلف از فرهنگ اسدی ).
به هر کار بیدار و بشکول باش
به دل دشمن خواب فرغول باش.
اسدی.
رجوع به فرغوک شود.

فرغول. [ ف َ ] ( اِخ ) از قرای دهستان است. ( معجم البلدان ) ( سمعانی ). و دهستان ناحیتی بوده است در نزدیکی گرگان که ویرانه های آن برجای است. ( ازمازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 127 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - تاخیر درنگ ۲ - غفلت : بهر کار بیدار و بشکول باش بدل دشمن خواب و فرغول باش ( اسدی )
از قرای دهستان است و دهستان ناحیتی بوده است در نزدیکی گرگان که ویرانه های آن بر جای است .

فرهنگ معین

(فَ ) (اِ. ) = فرغل : ۱ - تأخیر، درنگ . ۲ - اهمال ، غفلت .

فرهنگ عمید

۱. درنگ، تٲخیر در کار: که فرغول پدید آید آن روز / که بر تخته تو را تیره شود فام (رودکی۱: ۳۲ ).
۲. اهمال، غفلت: به هر کار بیدار و بشکول باش / به شب دشمن خواب فرغول باش (اسدی: ۳۴۴ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس