فرغند

لغت نامه دهخدا

فرغند. [ ف َ غ َ ] ( اِ ) گیاهی است که بر درخت پیچد و به عربی عشقه گویند. ( برهان ). گیاهی است که خودروی باشد و چون کدو برجهد و به تازی لبلاب خوانند. ( یادداشت به خط مؤلف از یک نسخه خطی فرهنگ اسدی ).
- فرغندوار ؛ مانند فرغند :
ایا سرو نو در تک و پوی آنم
که فرغندواری بپیچم به تو بر.
رودکی.
|| چیزی پلید و گندیده و بدبوی و متعفن و ناخوش را نیز گفته اند و به این معنی با زای فارسی هم آمده. ( برهان ). فژغند به معنی پلید چرکین مصحف فرغند است. ( حاشیه برهان چ معین از هنینگ ). رجوع به فژغند شود.

فرهنگ فارسی

۱ - پلید بد ۲ - بد بوی متعفن .
گیاهی است که بر درخت پیچد و به عربی عشقه گویند . گیاهی که خودروی باشد و چون کدو برجهد و بتازی لبلاب خوانند .

فرهنگ معین

(فَ غَ ) (ص . ) ۱ - پلید. ۲ - گندیده ، بد - بوی .

فرهنگ عمید

۱. پلید.
۲. گندیده، بدبو.
۳. (اسم ) (زیست شناسی ) = عشقه: ایا سروبن در تک وپوی آنم / که فرغند آسا بپیچم به تو بر (رودکی: ۵۰۰ ).

پیشنهاد کاربران

دم سلامت گرفته خاموش
پیچیذه بر عافیت چو فژغند
ربنجی

بپرس