فرعونی

/fer~owni/

معنی انگلیسی:
pharaonic, pompous

لغت نامه دهخدا

فرعونی. [ ف ِ ع َ / عُو ] ( ص نسبی ) هر کس یا هر چیز که منسوب به فرعون پادشاه مصر باشد. ( یادداشت به خط مؤلف ).
- فرعونی نسب ؛ فرعونی. از خاندان فرعون. به کنایت ستمگر :
خصم فرعونی نسب همچون زنان
دوکدان در زیر ران خواهد نمود.
خاقانی.
|| ( حامص ) تکبر و خودبینی و خودستایی. ( ناظم الاطباء ). همچون فرعون شدن در تکبر و خودبینی. خود را چون فرعون نمایاندن :
در خدای موسی و موسی گریز
آب ایمان را ز فرعونی مریز.
مولوی.
راه مصر در پیش گرفته و خیال فرعونی در سر. ( گلستان ). || ( ص نسبی ، اِ ) قسمی کاغذ. ( ابن الندیم ). نام قسمی کاغذ در قدیم. ( یادداشت به خط مؤلف ). || نوعی الماس که سفید و شفاف مانند آبگینه باشد. ( نزهةالقلوب ). الماس را الکندی از نظر شفافی به جام فرعونی تشبیه کرده است. ( از الجماهر فی معرفةالجواهر ابوریحان ص 93 ).
- جام فرعونی یا فرعونی جام ؛ در کتاب لغتی خطی که نویسنده آن معلوم نیست در ذیل کلمه «طور سینا» نویسد که آینه یاجام فرعونی را از طور سینا آرند و گویا در شعر منوچهری منظور همین آینه یا جام باشد که میگوید :
می دیرینه گساریم به فرعونی جام
از کف سیم بناگوشی با کف خضیب.
و نیز خاقانی بیتی دارد که :
بده جام فرعونیم کز تزهد
چو فرعونیان ز اژدها میگریزم.
( یادداشت به خط مؤلف ).
- زجاج فرعونی . رجوع به مدخل زجاج فرعونی شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به فرعون : سلطنت فرعونی.

پیشنهاد کاربران

بپرس