لغت نامه دهخدا
فرضیات. [ ف َ ضی یا ] ( ع اِ ) واجبات. اموری که عمل به آنها فرض و واجب است. فرائض. رجوع به فرائض شود. || ج ِ فرضیه. حدسیات و چیزهایی که به گمان و قیاس و وهم بدانها پی میبرند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به فرضیه شود.
فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت اسم ) مونث فرضی ۲ - حدس تقدیر ۳ - فرضی در باب موضوعی ممکن یا غیر ممکن که از آن نتیجه ای گیرند جمع : فرضیات .
فرهنگ معین
(فَ یّ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ فرضیه .