فرضی

/farzi/

مترادف فرضی: موهوم، نظری، واهی

متضاد فرضی: حقیقی

برابر پارسی: گمانی، پنداری، انگاری، پندارین

معنی انگلیسی:
supposed, imaginary, assumed, presumptive, hypothetical, putative, theoretical

لغت نامه دهخدا

فرضی. [ ف َ رَ ضی ی ] ( ع ص نسبی ) دانای علم فرائض. ( منتهی الارب ). فرایضی. ( سمعانی ). العارف بالفرائض. ( اقرب الموارد ). رجوع به فرایض و فرایضی شود.

فرضی. [ ف َ رَ ] ( اِخ ) عبیداﷲبن محمدبن احمدبن محمدبن علی بن مهران الفرضی المقری البغدادی ، مکنی به ابواحمد. امامی فاضل و پرهیزگار و ثقه بود. از قاضی ابوعبداﷲ محاملی و یوسف بن یعقوب بن اسحاق البهلول و جز آنان حدیث شنید. ابومحمد الخلال و ابوالقاسم ازهری را از وی روایت است. وی در شوال سنه 460 هَ.ق.به سن 82سالگی درگذشت. ( اللباب فی تهذیب الانساب ).

فرضی. [ ف َ رَ ] ( اِخ ) علی بن محمدبن علی القلصادی ، مکنی به ابوالحسن. او را کتابی در فرائض مذاهب چهارگانه سنت است به نام «شرح فرائض الشیخ خلیل الممالکی ». ( از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1445 ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به فرض : مسئله فرضی .
علی بن محمد بن علی القلصادی مکنی به ابوالحسن او را کتابی در فرائض مذاهب چهار گانه سنت است به نام شرح فرائض الشیخ خلیل الممالکی .

فرهنگ معین

( ~ . ) [ ع . ] (ص نسب . ) تصوری ، خیالی .

مترادف ها

assumptive (صفت)
متکبر، مغرور، فرضی، فرض مسلم شده

hypothetical (صفت)
فرضی، برانگاشتی، نهشتی

presumptive (صفت)
جسور، گستاخ، فرضی، احتمالی

reckoning (صفت)
فرضی

فارسی به عربی

افتراضی , زامی

پیشنهاد کاربران

بپرس