درنگ خواستن . [ دِ رَ خوا / خا ت َ ] ( مص مرکب ) مهلت خواستن . متارکه خواستن : گر ایدون که یک ماه خواهی درنگ زلشکر سواری نیاید به جنگ . فردوسی . اگر خواهی از من زمان و درنگ وگر جنگ خواهی بیارای جنگ . فردوسی .
فرصت طلبیدن : مترصد وقت بودن .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 216 ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 216 ) .