فرسودن


مترادف فرسودن: خستن، خسته کردن، پوسیدن، پوساندن، ساییدن، مالیدن، زدودن، محو کردن، نابود کردن، به ستوه آوردن، عاجز کردن، درمانده کردن

معنی انگلیسی:
to wear, rub, obliterate, to erode, to tire, to fret, to harass, be worn or torn, to be obliterated, deplete, exhaust, gnaw, to wear(out), to rub(off), to obliterate, to fretto wear, to be worn or torn

لغت نامه دهخدا

فرسودن. [ ف َ دَ ] ( مص )از: فر + سا ، در اوستا فرسان . ( از حاشیه برهان چ معین ). فرساییدن. ( یادداشت به خط مؤلف ). سودن. ساییدن. به تدریج از میان بردن. نابود کردن :
تو در ولایت و دولت همی گسار مدام
مخالفان را در بند و غم همی فرسای.
فرخی.
چون مرگ تو را نیز بخواهد فرسود
بر مرگ کسی چه شادمان باید بود؟
( از قابوسنامه ).
|| زدودن. || مالیدن. ( از حاشیه برهان چ معین ). مالش دادن چیزی مانند مشک و عنبر تا شمیم آن برآید :
تاش نسایی ندهد بوی مشک
فضل از این است به فرسودنم.
ناصرخسرو.
|| به رنج افکندن و خسته کردن :
بکردند آنکو بفرمودشان
گر آسودشان یا بفرسودشان.
فردوسی.
|| فرسوده شدن. ساییده شدن. از میان رفتن. پوسیدن. ( از حاشیه برهان چ معین ). اندک اندک از میان رفتن :
ز سور فرخ تو روی خرمی بفروخت
ز فتح شامل تو جان کافری فرسود.
مسعودسعد.
|| کهنه شدن. زنگ زدن :
مرا باز تیغ صبر بفرسود و زنگ خورد
مگر رنگ بخت داشت بر او زنگ از آن نشست.
خاقانی.
|| پیر شدن. از میان رفتن. نابود شدن :
چه تدبیر سازم چه درمان کنم
که از غم بفرسود جان و تنم.
سعدی.
|| کاسته شدن. کم شدن. مقابل افزودن :
فزودگان را فرسوده گیر پاک همه
خدای عزوجل نه فزود و نه فرسود.
ناصرخسرو.
رجوع به فرسوده ، فرساییده ، فرسائیده ، فرساییدن و فرسائیدن شود.

فرهنگ فارسی

( فرسود فرساید خواهد فرسود بفرسا ( ی ) فرساینده فرسوده فرسایش ) ۱ - ( مصدر ) ساییدن مالیدن ۲ - کهنه کردن ۳ - پوسیده کردن ۴ - زدودن ۵ - محو کردن نابود کردن ۶ - کاستن کم کردن ۷ - لگد زدن ۸ - آزار رسانیدن اذیت کردن ۹ - ( مصدر ) ساییده شدن ۱٠ کهنه شدن ۱۱ - پوسیده شدن ۱۲ - عاجز شدن مانده گشتن .

فرهنگ معین

(فَ دَ ) ۱ - (مص ل . ) ساییده شدن . ۲ - کهنه و پوسیده شدن . ۳ - (مص م . ) ساییدن . ۴ - کهنه و پوسیده کردن .

فرهنگ عمید

۱. ساییده شدن.
۲. (مصدر متعدی ) به تدریج از میان بردن.
۳. (مصدر متعدی ) ضعیف و ناتوان کردن: نه گشت زمانه بفرسایدش / نه آن رنج و تیمار بگزایدش (فردوسی: ۱/۸ ).
۴. [مقابلِ افزودن] کم شدن: فزودگان را فرسوده گیر پاک همه / خدای عزّوجل نه فزود و نه فرسود (ناصرخسرو: ۳۱ ).

جدول کلمات

پوسیدن

مترادف ها

fatigue (فعل)
خسته شدن، خسته کردن، فرسودن

tire (فعل)
خسته شدن، خسته کردن، از پا درامدن، فرسودن، لاستیک زدن به

rub off (فعل)
فرسودن

wear out (فعل)
فرسودن، کهنه و فرسوده شدن، فرسوده کردن، کاملا خسته کردن، از پا دراوردن و مطیع کردن

فارسی به عربی

اقضم , عجلة , ملابس

پیشنهاد کاربران

فرسودن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " فرسودن" می نویسد : ( ( فرسودن مصدری است پیشوندی که از فر ( پیشاوند ) و " سودن " ساخته شده است . ) )
( ( نه گشت زمانه بفرسایدش؛
نه آن رنج و تیمار ، بگزایدش ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 199 )

بپرس