زآن است قوی شیر به گردن که به هر کار
از خود به تن خویش رسول است و فرسته.
رودکی.
فرسته فرستاد با خواسته غلامان و اسبان آراسته.
دقیقی.
ای خسروی که نزد همه خسروان دهربر نام و نامه ٔتو نوا و فرسته شد.
دقیقی.
فرسته چو باد اندرآمد ز جای بیاورد یاقوت نزد همای.
فردوسی.
فرسته ز مازندران رفت زودچو مرغ پرنده ، به کردار دود.
فردوسی.
به دل پر ز کین و به رخ پر ز چین فرسته فرستاد زی شاه چین.
فردوسی.
چون خبر یافت شادبهر آن روزکآمدستش فرسته بهروز.
عنصری.
بگفتش هر آنچ از فرسته شنودهمان راز نامه مر او را نمود.
اسدی.
نویدی است پیری ، که مرگش خرام فرسته است و موی سپیدش پیام.
اسدی.
فرسته کسی ساز دانش پذیرنهان بین و پاسخ ده و یادگیر.
اسدی.
|| پیغمبر. ( برهان ). رسول اﷲ. || فرشته. ( یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فرستاده و فرشته شود.