یک لخت خون بچه تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد و هم گونه عقیق.
رودکی.
که ما راست گشتیم و هم دین پرست کنون زند زردشت زی ما فرست.
دقیقی.
کوهسار خشینه را به بهارکه فرستد لباس حورالعین ؟
کسایی مروزی.
چندیت مدح گفتم و چندی عذاب دیدگر زانکه نیست سیمت ، باری شمم فرست.
منجیک ترمذی.
یکی استواری فرستاده شاه بدان تا کند کار موبد نگاه.
فردوسی.
به مرو و نشابور و بلخ و هری فرستاد بر هر سویی لشکری.
فردوسی.
تو را گفت من تاج شاهنشهان چو لشکر فرستی ، فرستم نهان.
فردوسی.
ای ترک من امروز نگویی به کجایی تا کس بفرستیم و بخوانیم و بیایی ؟
گر نامه کند شاه سوی قیصررومی
ور پیک فرستد سوی فغفور ختایی.
منوچهری.
عبدوس را بر اثر وی بفرستادند و گفتند چند مهم دیگر است ناگفته مانده. ( تاریخ بیهقی ). چندان عدد که یافته آید به درگاه فرستید. ( تاریخ بیهقی ).پیش تواند حاضر اهل جفا و لعنت
لعنت چرا فرستی خیره به چین و ماچین.
ناصرخسرو.
ای هدهد صبا به سبا می فرستمت بنگر که از کجا به کجا می فرستمت.
حافظ.
- بازِ جای فرستادن ؛ به جای خود بازگردانیدن : گزین کن دلیران رزم آزمای
فرست آن سپاه گران بازِ جای.
اسدی.
- بازِ خانه فرستادن ؛ به خانه فرستادن : وی را به خوبی با خلعت بازِ خانه فرستادی. ( تاریخ بیهقی ).- بازفرستادن ؛ چیزی را دوباره فرستادن. بازگرداندن. ارجاع. وافرستادن :
خاکی دلم ای بت ز نهان بازفرست
خون آلود است همچنان بازفرست
در بازاری که جان ز من دل ز تو بود
چون بیع به سر نرفت جان بازفرست.
خاقانی.
رجوع به وافرستادن شود.- پیام فرستادن ؛ پیغام دادن :
دیری است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد...
حافظ به ادب باش که واخواست نباشد
گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد.
حافظ.
- رحمت فرستادن ؛ خدا بیامرز گفتن. برای درگذشته ای طلب مغفرت کردن.بیشتر بخوانید ...