- جان فرسای ؛ آنچه جان را بفرساید و بکاهد:
بارها نوعروس جان فرسای
دست در دامنش زدی که درآی.
سعدی ( هزلیات ).
- عدوفرسای ؛ آنکه دشمن را نابود کند و یا ضعیف گرداند : امیر باش و جهاندار باش و خسرو باش
جهانگشای و ولی پرور و عدوفرسای.
فرخی.
رجوع به فرسا شود.