فرزة. [ ف ِ زَ ] ( ع اِ ) پاره جداکرده از چیزی. ( منتهی الارب ). قطعه ای از آنچه برکنده شده است. ج ، اَفراز، فُروز. ( از اقرب الموارد از التاج ).
فرزة. [ ف ُ زَ ] ( ع اِ ) یک بار. || نوبت. ( منتهی الارب ). نوبت و فرصت. ( اقرب الموارد ). || پروای کاری. || راه در پشته. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به فرز شود.
فرزة. [ ف ُ زَ ] ( اِخ ) کوهی است به یمامه. ( منتهی الارب ). گویا کوهی است در نزدیکی یمامه. ( معجم البلدان ).
فرزه. [ ف َ زَ / زِ ] ( اِ ) به معنی فَرَزد است که نوعی از سبزه تر و تازه باشد و آن را فریز میگویند. ( برهان ). فرز.فرزد. فریز. ( از حاشیه برهان چ معین ) :
از خانه چو رفت بر سر کوی
چون فرزه نشست بر لب جوی.
نظامی.
فرزه. [ ف ُ زَ / زِ ] ( اِ ) کنار رودخانه و دریا است که محل عبور کشتیها باشد. ( برهان ). رجوع به فرز و فرضة شود.