فرخنج

لغت نامه دهخدا

فرخنج. [ ف َ خ َ ] ( اِ ) نصیب. بهر. بهره. قسم. قسمت. سهم. روزی. تمتع. ( یادداشت به خط مؤلف ). سود و نفع و حصه و نصیب. ( برهان ). نصیب باشد. ( اسدی ) :
مرا از تو فرخنج جز درد نیست
چو من سوخته در جهان مرد نیست.
اسدی.
|| عیش و طرب. || ناز و غمزه. || ( ص ) باطل و عبث و بی حاصل. ( برهان ).

فرهنگ معین

(فَ رْ خَ ) (اِ. ) نصیب ، بهره .

فرهنگ عمید

۱. عیش، طرب.
۲. حظ، نصیب، بهره: مرا از تو فرخنج جز درد نیست / چو من در جهان سوخته مرد نیست (اسدی: لغت نامه: فرخنج ).

پیشنهاد کاربران

بپرس