بلکه بهر میهمانان و کهان
که به فرجه وارهند از اندهان.
مولوی.
فرجة. [ف ُ ج َ ] ( ع اِ ) رخنه و شکاف و منه : فرجةالحائط. ( منتهی الارب ). در دیوار و مانند آن شکاف. || هر جای ترسناک. || جایی که مردم در مجلس وموقف باز می کنند. ( از اقرب الموارد ). || میانه انگشتان. ( زمخشری ). || انفراج. ( منتهی الارب ). هر گشادگی بین دو چیز. ( اقرب الموارد ). || فرصت. مهلت. ( ناظم الاطباء ) :
سخن در فرجه ای پرور که فرجام
ز واگفتن تو را نیکو شود نام.
نظامی.
- بی فرجه ؛ بی مهلت. بی مدت. ( ناظم الاطباء ).فرجه. [ ف َ رَ ج ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج ، واقع در سه هزارگزی خاور سنندج و کنار شوسه سنندج به همدان. ناحیه ای است کوهستانی ، سردسیر و دارای 20 تن سکنه است. از چشمه مشروب میشود. محصول آنجا غلات است. راه اتومبیل رو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).