فرت

لغت نامه دهخدا

فرت. [ ف ِ ] ( ع اِ ) میان انگشت سبابه و ابهام. ( منتهی الارب ). لغتی است به معنی فِتْر. ( از اقرب الموارد ). رجوع به فِتْر شود.

فرت.[ ف َ ] ( ع مص ) فجور و بدکاری. ( از اقرب الموارد ).

فرت. [ ف َ رَ ] ( ع مص ) سست خرد شدن سپس دانشمندی. ( از منتهی الارب ). ضعف عقل پس از استواری. ( از اقرب الموارد ).

فرت. [ ف َ ] ( اِ ) تانه و تارهای جامه باشد که جولاهگان به جهت بافتن آراسته و مرتب ساخته باشند. ( برهان ).

فرت. [ ف ُ ] ( اِ ) گیاهی است که درد شکم را سود دارد. ( برهان ) ( فهرست مخزن الادویه ). || روشن کردن و صاف کردن را نیز گویند به ریاضت و طاعت و آن را به عربی مجاهده گویند. ( برهان ). در فرهنگ دساتیر «فرتود» به معنی روشن ساختن دل و تصفیه قلب است به رنج و ریاضت و پرستش یزدان که به تازی مجاهده گویند و ترجمه لفظ اشراق است ، چه حکیم اشراقی را «فرتودی » گویند. ( از حاشیه برهان چ معین ). و رجوع به فرتود شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) تار ( جامه ) مقابل پود .
گیاهی است که درد شکم را سود دارد یا روشن کردن و صاف کردن را نیز گویند به ریاضت و طاعت آن را به عربی مجاهده گویند .

فرهنگ معین

(فَ رْ ) (اِ. ) تار، تار جامه .

فرهنگ عمید

تار، تارجامه.

گویش مازنی

/fart/ پرتاب & کثیف شدن - خالی کردن ۳خیلی سریع & از موضوع خارج شدن

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی فَرَّتْ: گریخت - فرار کرد
معنی مُّسْتَنفِرَةٌ: نفرت و اعراض کننده -گریزان (از استنفار به معنی نفرت و عبارتَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُّسْتَنفِرَةٌ فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ " یعنی کفار در حالی از تذکره نفرت و اعراض میکنند که گویی خران وحشیاند که از شیر و یا شکارچی میگریزند . )
ریشه کلمه:
فرر (۱۱ بار)

پیشنهاد کاربران

فرت به زبان لکی و لری یعنی نرسیده
شومی فِرت:هندوانه نرسیده
فِرَت: دستگاه زمینی_پایی پارچه بافی.
نمونه: نزدیک گلگود قدیمی فِرَت نشسته ومشغول گره زدن بند تنبانش بود. ( کلیدر ج ۹ص ۲۴۶۳ ) //سر گلگود فِرَت به کار گشودن بندهای پوتینش می شد. ( کلیدر ج ۹ص ۲۴۶۳ ) محمدجعفر نقوی

بپرس