نشست اندر آن پاک فربه بره
که تیر اندر آن غرق شد یکسره.
فردوسی.
بسی گوسفندان فربه بکشت بیامد یکی جام زرین به مشت.
فردوسی.
تو چنین فربه و آکنده چرایی ، پدرت هندوی بود، یکی لاغر و خشکانج و نحیف.
لبیبی.
چریده دیولاخ ، آگنده پهلوبه تن فربه ، میان چون موی لاغر.
عنصری.
بوستان افروز پیش ضیمران چون نزاری پیش روی فربهی.
منوچهری.
پیلان را عرض کردند هزاروششصد نر و ماده ، بپسندید، سخت فربه و آبادان بودند. ( تاریخ بیهقی ).مرد، دانا شود ز دانا مرد
مرغ فربه شود به زیر جواز .
ناصرخسرو.
قدر و بهای مرد نه از جسم فربه است بل قدر مردم از سخن و علم پربهاست.
ناصرخسرو.
دولتش صید و صید فربه بادروزش از روز و شب ز شب به باد.
نظامی.
کس به خون ریزی چنین لاغرتا که فربه نشد شتاب نداشت.
عطار.
جانور فربه شود لیک از علف آدمی فربه ز عزّ است و شرف.
مولوی.
لاغر و فربه اند اهل جهان کار عالم از این دو گونه بود.
امیرخسرو دهلوی.
|| قوی و سنگین ، چون کوه فربه و زخم فربه و فوج فربه و آتش فربه. || معمور و آبادان ، چون ملک فربه و گنج فربه. || بسیار و فراوان. ( آنندراج ).- زمین فربه ؛ زمین پرقوت. ( یادداشت به خط مؤلف ) :
دهقان کشتمند رضای خدای باش
و اندر زمین فربه دل تخم خیر کار.
سوزنی.
- فربه شدن ؛ نیک پرورده شدن و رشد یافتن. تسمن. ( تاج المصادر بیهقی ).پرگوشت شدن. چاق شدن : جود لاغرگشته از دستش همی فربه شود
بخل فربه گشته از جودش همی لاغر شود.
فرخی.
ای کوفته نقاره بی باکی فربه شده به جسم و به جان لاغر.
ناصرخسرو.
- فربه شمردن ؛ استسمان. ( تاج المصادر بیهقی ).- فربه کردن ؛ اِسمان. تسمین. ( تاج المصادر بیهقی ). چاق کردن :
چو گربه نوازی کبوتر بَرَد
چو فربه کنی گرگ یوسف دَرَد.
سعدی ( بوستان ).
بیشتر بخوانید ...