همی تاخت تا پیش شهر فرب
پرآژنگ رخ ، پر ز دشنام لب.
رودخانه و بیابان و دشت اطراف آن را نیز بدین نام خوانده اند :
بیامد به آموی یک پاس شب
گذر کرد بر آب و ریگ فرب.
فردوسی.
چو برگشت و آمد به دشت فرب پرآژنگ رخسار و پرخنده لب.
فردوسی.
و رجوع به فربر شود.فرب. [ ف َ رَ ] ( اِخ ) رودخانه ای باشد بزرگ و عظیم. ( برهان ). رودی است به خراسان. ( آنندراج ). ظاهراً یکی از نهرهای بزرگ رود جیحون است که از کنار شهر فرب میگذشته است :
با سرشک عطای تو کس را
ننماید بزرگ رود فرب.
عسجدی.
ایمنی و بیم دنیا هر دو با یکدیگرندریگ آموی است بیم و ایمنی رود فرب.
ناصرخسرو.