فراهم اوردن
معنی انگلیسی:
فرهنگ فارسی
مترادف ها
جفت کردن، انباشتن، متراکم کردن، گرد امدن، جمع شدن، گرد اوردن، سوار کردن، فراهم اوردن، هم گذاردن، انجمن کردن
متراکم کردن، جمع کردن، گرد اوردن، فراهم اوردن، وصول کردن، فراهم کردن، جمع اوری کردن، مدون کردن
جمع کردن، گرد کردن، گرد امدن، جمع شدن، بزرگ شدن، فراهم اوردن، نتیجه گرفتن، اجتماع کردن، گرد اوری کردن، استباط کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
ساختن
نهادن
درست کردن
قرار دادن
نهادن
درست کردن
قرار دادن
ایجاد کردن، به وجود آوردن
ایجاد کند
حاصل کردن
تهیه کرد
بوجود آوردن
جمع آوری