فرامشتی

لغت نامه دهخدا

فرامشتی. [ ف َ م ُ ] ( حامص ) فراموشی. نسیان.( یادداشت به خط مؤلف ) :...روزگار و حالهاء او به فرامشتی افکندی ، تا نیست شدی. ( التفهیم ).
آن گرگ بدان زشتی با جهل فرامشتی
یک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا.
مولوی.
و رجوع به فرامشت شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس