فرامشت کردن. [ ف َ م ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) فراموش کردن. فرامش کردن : ایشان را از این فرزند نیکونامی بود، گر زشت نامی همه فرامشت کنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). گاه باشد که مبوله خواهد تا بول کند، چون مبوله پیش آرند فرامشت کرده باشد که او خواسته است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). زبانش کرد پاسخ را فرامشت نهاد از عاجزی بر دیده انگشت.
نظامی.
رجوع به فرامشت و فراموش و فرامش و فرامش کردن شود.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) از یاد بردن از یاد دادن مقابل بیاد آوردن ٠