فرامشت

لغت نامه دهخدا

فرامشت. [ ف َ م ُ ] ( اِ ) به معنی فراموش است که از یاد رفتن باشد. ( برهان ). فراموش. فرامش :
چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت.
ناصرخسرو.
ترکیب ها:
- فرامشت کار. فرامشتکاری. فرامشت کردن. فرامشتی. رجوع به این مدخل ها و نیز رجوع به فرامش شود.

فرامشت. [ ف َ م ُ ] ( اِ مرکب ) آنچه کسی در دست گیرد. ( برهان ). از: فرا ( پیشوند ) + مشت.

فرهنگ فارسی

۱ - در مشث بمشت ۲ - ( اسم ) آنچه در مشت گیرند ٠

فرهنگ معین

( ~ . ) (ق مر. )در مشت ، میان مشت .
(فَ مُ ) نک فراموش .

فرهنگ عمید

= فراموش: زبانش کرد پاسخ را فرامشت / نهاد از عاجزی بر دیده انگشت (نظامی۲: ۲۱۵ ).

پیشنهاد کاربران

بیت:چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت�نزدیک خداوندبدی نیست فرامشت. . . تاآخرازرودکی است نه ازناصرخسرو. باعرض پوزش.

بپرس