فراغ افتادن

لغت نامه دهخدا

فراغ افتادن. [ ف َ اُ دَ ] ( مص مرکب ) رها شدن. رهیدن. آسوده شدن : چون از ذکر انساب و تواریخ فرس فراغ افتاد... ( فارسنامه ابن بلخی ). رجوع به فراغ شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - رها شدن رهیدن خلاص شدن ۲ - از کاری فراغت یافتن به پایان رسانیدن امری را .

فرهنگ معین

( ~ . اُ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) ۱ - آسوده شدن . خلاص شدن . ۲ - کاری را به پایان رساندن و آسوده گشتن .

پیشنهاد کاربران

بپرس