فراغ.[ ف ِ ] ( اِ ) باد سرد تابستان. ( برهان ) :
از هر سویی فراغ به جان تو
بسته یخ است پیش چوسندانا.
( منسوب به ابوالعباس ).
صاحب برهان قاطع برای اینکه این شاهد واحد را قدری تعدیل کند فراغ را «باد سرد تابستانی » معنی کرده است. نه در زبان فارسی و نه در زبان عربی من مثالی نیافتم و گمان می کنم گردآورندگان لغت نامه اسدی ( لغت فرس ) که ظاهراً هم عامی بوده و هم از اهل زبان ما نبوده اند و این بیت را دیده اند به قرینه این معنی را به کلمه داده اند. من گمان می کنم فراغ همان فراغ عربی است و «فراغ به جان تو» تعبیری درزبان ادب است به جای «دور از شما» یا «دور از جان شما» که امروز معمول است. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ).فراغ. [ ف ِ ] ( ع اِ ) برآمدن گاه آب از میان دلو از میان دسته. ( منتهی الارب ). ناحیتی از دلو که آب از آن فروریزد. ( اقرب الموارد ). || اسب نیکو و گشاده رفتار. ( منتهی الارب ). اسب نیکوی گشاده رفتار و هر چارپای دیگر. ( اقرب الموارد ). || تنگ بار. ( منتهی الارب ). العِدل من الاحمال. ( اقرب الموارد ). || حوض چرمین بزرگ و فراخ. || خنور. || شتر ماده بسیارشیر فراخ غلاف پستان. || کمان تیردورانداز. || کمانی که زخم پیکانش فراخ باشد. || کاسه بزرگ که برداشته نشود. ج ، افرغة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || پیکانهای پهن. ( اقرب الموارد ). || اودیة. وادیها. ابن اعرابی این کلمه را بدین معنی آورده و مفرد آن را ذکر نکرده و مشتقی از آن را نیز نگفته است. || ( ص ) رجل فراغ ؛ مرد تندرو و فراخ گام. ( اقرب الموارد از لسان العرب ).
فراغ. [ ف َ ] ( ع مص ) پرداختن. ( منتهی الارب ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پرداخته شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). فارغ شدن. ( مصادر زوزنی ) :
همی بود یک ماه با درد و داغ
نمی جست یک دم ز انده فراغ.
فردوسی.
آنچه به فراغ دل بازگردد بباید نبشت. ( تاریخ بیهقی ). در آنچه به فراغ دل او پیوندد مبادرت نموده شد. ( کلیله و دمنه ). || آهنگ کردن به سوی چیزی. ( منتهی الارب ). قصد کردن. ( اقرب الموارد ). || تهی شدن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( مصادر زوزنی ). تهی شدن ظرف. ( اقرب الموارد ). || ریخته شدن آب. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) آسایش و پرواس و فراغت. ( ناظم الاطباء ) : بیشتر بخوانید ...