از آبنوس دری اندر او فراشته بود
به جای آهن ، سیمین همه بش و مسمار.
ابوالمؤید بلخی.
فراشته به هنر نام خویش و نام پدرگذاشته ز قدر قدر خویش و قدر تبار.
فرخی.
- برفراشتن ؛ بلند کردن. افراشتن : ای روی داده صحبت دنیا را
شادان و برفراشته آوا را.
ناصرخسرو.
رجوع به فراختن و افراختن و افراشتن شود.