فراست شناس

لغت نامه دهخدا

فراست شناس. [ ف ِ س َ ش ِ ] ( نف مرکب ) قیافه شناس. ( آنندراج ) ( غیاث ). و قیافه علمی است که بدان از صورت ، سیرت شناخته میشود. ( غیاث ) :
فرستاده ام سوی هر کشوری
فراست شناسی و صورتگری.
نظامی.
بد و نیک هر صورتی از قیاس
شناسم که هستم فراست شناس.
نظامی.
چنین داد پاسخ فراست شناس
که فرمان شه را پذیرم ، سپاس.
نظامی.
رجوع به فِراست شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) کسی که علم فراست داند قیافه شناس : چنین داد پاسخ فراست شناس که فرمان شه را پذیرم سپاس .

فرهنگ عمید

= قیافه شناس: چنین داد پاسخ فراست شناس / که فرمان شه را پذیرم سپاس (نظامی۵: ۹۶۱ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس