فراز گشتن. [ ف َ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) فراز گردیدن. فراز شدن. فراز آمدن. بسته شدن : چون کشته ببینیم ، دو لب گشته فرازاز جان تهی این قالب فرسوده به آز،بر بالینم نشین و میگوی به نازکای من تو بکشته و پشیمان شده باز!رودکی.رجوع به فراز گردیدن و فراز شدن شود.