به روم اندرون هرچه بودش ز گنج
فرازآوریده ز هر سو به رنج.
فردوسی.
برو لشکر آور ز هر سو فرازنباید که این کار گردد دراز.
فردوسی.
رجوع به فراز شود. || نیز بمعنی آوردن باشد، چنانکه فراز هیچ معنی ندهد مگر تأکید را : یکی مجمر آتش بیاورد باز
بگفت از بهشت آوریدم فراز.
دقیقی.
|| کشانیدن به جایی یا بسوی چیزی : من او را به دامت فرازآورم
سخنهای چرب و دراز آورم.
فردوسی.
|| پیش آوردن : به ایشان رسی هیچ تندی مکن
نخستین فرازآر شیرین سخن.
فردوسی.
نوبهار آمد و آورد گل تازه فرازمی خوشبوی فرازآور و بربط بنواز.
منوچهری.
|| فرودآوردن : بازگرد از بد و بر نیک فرازآر سرت
به خرد کوش ، چو دیوان چه دوی باز فراز؟
ناصرخسرو.
|| پدید آوردن : ز مرده تن زنده آری فراز
پدید آوری مرده از زنده باز.
اسدی.
|| برآوردن و بالا کشیدن : چو دلو آبی از چَه ْ نیارد فراز
رسن خواه کوتاه و خواهی دراز.
نظامی.
رجوع به فراز شود.