فرارفتن. [ف َ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) گریختن. دور شدن : وقتی افتاد فتنه ای در شام هر یک از گوشه ای فرارفتند.سعدی. || تعجب کردن. وارفتن : فرارفت و گفت ای عجب این تویی فرشته نباشد بدین نیکویی.سعدی ( بوستان ). || رفتن : اگر به باغ فرارفتمی ، زبانم هیچ نیافتی ز خروشیدن و نکوهش مال.فرخی.