فرارفتن

لغت نامه دهخدا

فرارفتن. [ف َ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) گریختن. دور شدن :
وقتی افتاد فتنه ای در شام
هر یک از گوشه ای فرارفتند.
سعدی.
|| تعجب کردن. وارفتن :
فرارفت و گفت ای عجب این تویی
فرشته نباشد بدین نیکویی.
سعدی ( بوستان ).
|| رفتن :
اگر به باغ فرارفتمی ، زبانم هیچ
نیافتی ز خروشیدن و نکوهش مال.
فرخی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - پیش رفتن ۲ - تعجب کردن وا رفتن ۳ - گریختن دور شدن .

فرهنگ عمید

۱. رفتن.
۲. پیش رفتن.
۳. گریختن.

پیشنهاد کاربران

پیش رفتن، نزدیک شدن،
جوانی فرا رفت کای پیرمرد
چه در کنج حسرت نشینی به درد؟

بپرس