فرار کردن


برابر پارسی: گریختن، جستن

معنی انگلیسی:
break, decamp, elude, escape, flee, fly, run, lam, scarper, jump, skedaddle, spirit, to run away, to flee

لغت نامه دهخدا

فرار کردن. [ ف ِ / ف َ ک َدَ ] ( مص مرکب ) گریختن. جَستن. رجوع به فرار شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) گریختن جستن .

واژه نامه بختیاریکا

( فرار کردن( الاغ ) ) گوشانه تپنیدِن
رم کردن؛رَم خَردِن؛ تیچِستِن؛ مَشه کردن؛ تارستن؛ تیچ کندِن؛ دَر رَهدِن؛ تیچِستِن؛ جستِن

مترادف ها

abscond (فعل)
فرار کردن، گریختن، روش نشان ندادن، روپنهان کردن، پنهان شدن، غایب شدن، در رفتن

escape (فعل)
فرار کردن، گریختن، در رفتن، رستن، رهایی جستن، خلاصی جستن، جان بدر بردن

elope (فعل)
فرار کردن، گریختن، فرار کردن با معشوق

flee (فعل)
فرار کردن، گریختن، بسرعت رفتن

throw off (فعل)
فرار کردن، دور انداختن، بیرون دادن

stampede (فعل)
فرار کردن، رمیدن

scape (فعل)
فرار کردن

scram (فعل)
فرار کردن، گریختن، جیم شدن، فوری رفتن، به سرعت دور شدن

lam (فعل)
فرار کردن، زدن

scarper (فعل)
فرار کردن

skedaddle (فعل)
فرار کردن، گریختن، پا بفرار گذاردن، با عجله رفتن

فارسی به عربی

اهرب , تهرب
طیران , هروب

پیشنهاد کاربران

لری بختیاری
تیس نادن، گروسستن، جستن، تیچستن، فیچستن، رم کردن، زی رهدن، چال نال دونیدن:فرار کردن، گریختن
رست
پس پشت دادن ؛ گریختن : چون طوسیان تنگ دررسند من پذیره خواهم شد و یکزمان دست آویزی بکرده پس پشت داده وبهزیمت برگشته. . . ( تاریخ بیهقی ص 435 ) .
فرار کردن یا فرار کن
bust out
راه گریز گرفتن ؛ گریختن. روی بگریز نهادن. فرار کردن. ره فرار گزیدن :
جفاپیشه گستهم و بندوی تیز
گرفتند از آن کاخ راه گریز.
فردوسی.
رو به فرار نهادن
جای خالی کردن . [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بیرون رفتن از جای . فرار کردن : وگر جای خالی کنیم از نبردز گیتی برآرند یکباره گرد. نظامی
run=escape ( گریختن، فرار کردن )
در لری بختیاری
گُروسِسْتِن: گریختن، فرار کردن
جِسْتِن: در رفتن، پا به فرار گذاشتن
بِجِهْ: بدو، فرار کن
گریز . . . . گریختن . . . . . .
فرارفتن. [ف َ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) گریختن. دور شدن :
وقتی افتاد فتنه ای در شام
هر یک از گوشه ای فرارفتند.
سعدی.
قاچاق شدن
( لهجه و گویش تهرانی )
در رفتن
معنی اصطلاح - > فلنگ را بستن
پنهانی فرار کردن / گریختن؛ بی خبر و به طوری که کسی متوجه نشود از جایی رفتن
مثال:
- داشت می رفت سرِ قرار، اما همین که پاسبان ها را از دور دید، فنگ را بست.
- دیدم داره کار به جاهای باریک می کشه، فلنگو بستم و زدم به چاک.
...
[مشاهده متن کامل]

توضیح:
همچنین ← جیم شدن؛
← به چاک زدن

دررفتن
به چاک زدن
گریختن_در رفتن_ فلنگ رو بستن
خیز
elusive
هرب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس