فراخیدن


معنی انگلیسی:
dilate, expand

لغت نامه دهخدا

فراخیدن. [ ف َ دَ ] ( مص ) موی در بدن برخاستن و راست ایستادن. ( برهان ). فراشیدن. افراشیدن. فراخه. فراشه. اقشعرار. ( یادداشت بخط مؤلف ). || از هم جدا کردن. ( برهان ). رجوع به فراخه شود.

فرهنگ معین

(فَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - راست شدن موی بدن . ۲ - از هم جدا شدن .

فرهنگ عمید

۱. راست شدن موی در بدن.
۲. از هم جدا شدن.
۳. فراخ شدن.

پیشنهاد کاربران

بپرس