سرایی بر سپهرش سرفرازی
دو میدانش فراخی و درازی.
نظامی.
|| فراوانی. وفور. خصب. رفاه. وسعت. ضد قحط و تنگی. ( یادداشت بخط مؤلف ) : فراخی که از تنگی آمد پدیدجهان آفرین داشت آن را کلید.
فردوسی.
آن قحط برخاست و فراخی پدید آمد. ( قصص الانبیاء ص 130 ). خدای عزوجل رحمت کرد و باران داد و فراخی پیدا شد. ( مجمل التواریخ و القصص ).شه چو عادل بود ز قحط منال
عدل سلطان به از فراخی سال.
سنایی.
فراخی باد از اقبالش جهان راز چترش سربلندی آسمان را.
نظامی.
فراخی در جهان چندان اثر کردکه یک دانه غله صد بیشتر کرد.
نظامی.
فراخی در آن مرز و کشور مخواه که دلتنگ بینی رعیت ز شاه.
سعدی.
|| افزونی. بیشی. ( یادداشت بخط مؤلف ).