فراخور
/farAxor/
مترادف فراخور: درخور، سزاوار، شایسته، لایق، متناسب، مناسب
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - شایسته سزاوار لایق ۲ - متناسب . یا فراخور حال . مناسب حال سزاوار مقام .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (اسم ) اندازه.
۳. (اسم مصدر ) تناسب.
مترادف ها
مستعد، شایسته، مناسب، مقتضی، در خور، سازگار، فراخور، تندرست
لایق، شایسته، خلیق، فراخور، سزاوار سرزنش، سزاوار، شایان، مستحق
شایسته، خلیق، مناسب، خوب، مقتضی، سازگار، فراخور، درخورد
متناسب، در خور، فراخور
شایسته، مناسب، در خور، برازنده، فراخور
مناسب، فراخور، سزاوار
مناسب، در خور، فراخور
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
ازدر
فرستاد بر میمنه سی هزار
گزیده سوار ازدر کارزار.
فردوسی.
فرستاد بر میمنه سی هزار
گزیده سوار ازدر کارزار.
فردوسی.