فراخ دستی

/farAxdasti/

لغت نامه دهخدا

فراخ دستی. [ ف َ دَ ] ( حامص مرکب ) جود. مقابل تنگدستی. ( یادداشت بخط مؤلف ) : او بزرگتر کسی بود اندر حلم و سخاوت و فراخ دستی. ( مجمل التواریخ و القصص ). مردم از فراخ دستی خوشدل بودند. ( ترجمه تاریخ قم ص 180 ).

فرهنگ فارسی

۱ - جود بخشش مقابل تنگدستی ۲ - توانگری دولتمندی ۳ - فراخ دامنی .

فرهنگ عمید

۱. کَرَم، جوانمردی.
۲. [مقابلِ تنگدستی] توانگری.

جدول کلمات

یسر

پیشنهاد کاربران

فراخ دستی ؛ مقابل تنگدستی. دولتمندی و ثروت : از جمله شواهد بر ثروت ویسار و فراخ دستی و حال و کار اهل اصفهان. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 75 ) . و رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.

بپرس