فراخ دست

لغت نامه دهخدا

فراخ دست. [ ف َ دَ ] ( ص مرکب ) فراخ آستین. جوانمرد. بخشنده. ( برهان ). توانگر. ( یادداشت بخط مؤلف ). فراخ آستین. صاحب ثروت. دولتمند. ( آنندراج ). رجوع به فراخ آستین شود. || فراخ دامن. ( آنندراج ). رجوع به فراخ دامن شود. || صاحب همت. ( برهان ) ( انجمن آرا ).

فرهنگ فارسی

۱ - جوانمرد بخشنده صاحب همت ۲ - توانگر دولتمند ثروتمند ۳ - فراخ دامن .

فرهنگ معین

(فَ . دَ ) (ص مر. ) ۱ - کریم ، بخشنده . ۲ - توانگر، ثروتمند.

فرهنگ عمید

۱. = فراخ آستین
۲. توانگر.

پیشنهاد کاربران

فراخ دست ؛ صاحب ثروت و دولتمند : و لشکریان و حواشی فراخ دست. ( مجالس سعدی ) . ای که فراخ دستی ، فقرا و تنگدستان را مراعات کن. ( مجالس سعدی ص 23 ) . و رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.

بپرس