فراخ دست
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. توانگر.
پیشنهاد کاربران
فراخ دست ؛ صاحب ثروت و دولتمند : و لشکریان و حواشی فراخ دست. ( مجالس سعدی ) . ای که فراخ دستی ، فقرا و تنگدستان را مراعات کن. ( مجالس سعدی ص 23 ) . و رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.