فراح

لغت نامه دهخدا

فراح. [ ف َ ] ( ع اِمص ) شادی و خرمی و شادمانی و سرور. || شوخی و بی پروایی. || ولگردی. ( ناظم الاطباء ). در منتهی الارب و اقرب الموارد صورت مصدری به اینگونه ضبط نشده است. رجوع به فرح شود.

فراح. [ ف َ ] ( اِخ ) نام جایی است که در شعر جعدی آمده است. ( از معجم البلدان ). فراخ. رجوع به فراخ شود.

فرهنگ فارسی

نام جایی است که در شعر جعدی آمده است .

پیشنهاد کاربران

معنی
به زبان بندر عباسی یعنی گشاد
به معنایی فراخ وسیع گسترده

بپرس