بگفتا فراتر مجالم نماند
بماندم که نیروی بالم نماند.
سعدی.
- پای فراتر نهادن : از نرد سه تا پای فراتر ننهادیم
هم خصل به هفده شد و هم دادسر آمد.
سوزنی.
- فراتر آمدن ؛ پیش آمدن : نه جای خود نشست بلکه فراتر آمد. ( تاریخ بیهقی ).بدین صفت که تویی دل نه جای حضرت توست
فراتر آی که ره در میان جان داری.
سعدی.
- فراتر رفتن ؛ پیش رفتن و نزدیک شدن به چیزی : آن آتشی که قبله زردشت و عید اوست
میدیدمش ز دور و نرفتم فراترش.
خاقانی.
- فراتر شدن : عجب درماند شاپور از سپاسش
فراتر شد که گردد روشناسش.
نظامی.
که حیف است از اینجا فراتر شدن دریغ است محروم از این در شدن.
سعدی.
|| ( ص تفضیلی ) بیشتر و ارزنده تر : هر حکمتی رااعجازی هرچه فراتر. ( کلیله و دمنه ). فراتر صورت تفضیل «فرا» است. رجوع به فرا شود.