فر

/farr/

مترادف فر: تاب، چین، شکن، کرس، تازگی، طراوت، نوی، دلال، غنج، کرشمه، ناز، تنور، تنوره | جلال، شان، شکوه، شوکت، فروغ ایزدی، لمعه، حسن، زیبایی

معنی انگلیسی:
ringlet, wave, pomp, splendour, charisma, dignity, honor, spinning, turn, curling-iron, curling-tongs, cooking-range, cooking-stove, kitchener, oven

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

فر. [ ف َ / ف َرر ] ( اِ ) شأن و شوکت و رفعت و شکوه. ( برهان ) :
سری بی تن و پهن گشته به گرز
نه شان رنگ ماند و نه فر و نه برز.
ابوشکور بلخی.
به فر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت
زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال.
دقیقی.
ای امیر مهربان این مهرگان خرم گذار
فرّ و فرمان فریدون ورز با فرهنگ و هنگ.
منجیک ترمذی.
ز دستور پاکیزه راهبر
درخشان شود شاه را گاه و فر.
فردوسی.
بقاش باد و به کام مراد دل برساد
مباد خانه او خالی از سعادت و فر.
فرخی.
ز فرّ جود تو شد خوار در جهان زر و سیم
نه خوار گردد هر چیز کآن شود بسیار؟
ابوحنیفه اسکافی.
سپهداران او هر جا که رفتند
به فر او همه گیتی گرفتند.
فخرالدین اسعد.
تا به فر دولت او دشمنان را سپری کردند. ( مجمل التواریخ و القصص ).
ز فر ماه فروردین جهان چون خلد رضوان شد
همه حالش دگرگون شد همه اسمش دگرسان شد.
امیرمعزی.
تخت تو تاج آسمان تاج تو فر ایزدی
حکم تو طوق گردنان طوق تو زلف سعتری.
خاقانی.
ز فر بزم تو دی بوددر نعیم بهشت
ز دست حادثه امروز میکشم تعذیب.
ظهیر فاریابی.
بدان فرزانگی وآهسته رایی است
بدانست او که آن فر خدایی است.
نظامی.
دو قرص نان اگر از گندم است اگر از جو
دوتای جامه اگر کهنه است اگر از نو
هزار بار نکوتر به نزد ابن یمین
ز فر مملکت کیقباد و کیخسرو.
ابن یمین.
- فر گرفتن ؛ شکوه و شوکت بدست آوردن. شکوه و جلال یافتن :
از خرد بدگهر نگیرد فر
کی شود سنگ بدگهر گوهر؟
سنایی.
گرفت از ماه فروردین جهان فر
چو فردوسی همی شد هفت کشور.
عنصری.
ترکیب های دیگر:
- بافروبرز. بافروجاه. زور و فر. زیب و فر. فر کیان. فر یزدان. فر و نژاد. به آیین و فر بودن :
چو فرزند باشد به آیین وفر
گرامی به دل بر چه ماده چه نر.
فردوسی.
|| سنگ و هنگ. ( برهان ). ارج و سنگ. ( صحاح الفرس ). || نور، چه مردم نورانی را فرمند و فرهومند گویند.( برهان ). پرتو. روشنی. تاب. تابش. تابداری. ( ناظم الاطباء ). || برازش و زیبایی و برازندگی و زیبندگی. ( برهان ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

فر اسپا . غربی ترین جزیره از جزایر قناری ( خالدات ) در اقیانوس اطلس واقع در شمال غربی افریقا که ۶٠٠٠ تن جمعیت دارد.
( اسم ) آواز گرفتن اخلاط بینی .
چین و شکن موی را گویند

فرهنگ معین

(فَ ) (اِ. ) پر.
(فَ رّ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) گریختن . ۲ - (اِ مص . ) گریز.
(فَ رْ یا رّ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - فروغی ایزدی که بر دل هر کس بتابد اورا بر دیگران برتری می دهد. ۲ - شکوه ، جلال . ۳ - زیبایی ، برازندگی .
(فِ ) [ فر. ] (اِ. ) ۱ - نوعی کوره یا اجاق در بسته برای پخت و پز. ۲ - نوعی ابزار فلزی گرم شونده برای چین و شکن دادن به موی سر. ۳ - ابزار مشابهی که در گل سازی برای شکل دادن به گل ها به کار می رود، اتوی گل سازی .

فرهنگ عمید

وسیله ای دربسته مانند اجاق یا تنور که بعضی از غذاها و شیرینی ها را درون آن می پزند.
۱. چین وشکن مو.
۲. (صفت ) دارای چین وشکن، مجعد: موهایش فر بود.
۱. فرار کردن، گریختن.
۲. گریز.
= فَرّه

فرهنگستان زبان و ادب

[علوم و فنّاوری غذا] ← تنور

گویش مازنی

/fer/ صدای رفت و برگش آب بینی در دماغ - مخفف فردا که به تنهایی مفهوم ندارد و در صورت ترکیب با کلمات دیگر مفهوم یابدبه سان فرسوی به معنی فردا صبح

واژه نامه بختیاریکا

( فِر ) پر
( فِر ) پرواز
( فِر ) پیروز؛ برنده
( فِر ) دهانه گشاد. مثلاً نُفت فر یعنی دارای نفت با سوراخهای اندکی بزرگتر از حد معمول
( فِر ) قطره؛ چکّه
گِف؛جیت

دانشنامه عمومی

فر (شازند). فر، روستایی از توابع بخش زالیان شهرستان شازند در استان مرکزی ایران است.
این روستا در دهستان پل دوآب قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۰۴۲ نفر ( ۲۹۶ خانوار ) بوده است.
عکس فر (شازند)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

escape (اسم)
رهایی، گریز، فرار، فر

nimbus (اسم)
هاله، فر، ابر بارانی، اوهام

gloria (اسم)
تسبیح، فر، حمد، حلقه نور

oven (اسم)
بخاری، کوره، فر، اجاق، تنور

curls (اسم)
فر

splendor (اسم)
فر، زرق و برق، فره، شکوه و جلال

frizzle (اسم)
فر، جلزوولز

gloriole (اسم)
فر

فارسی به عربی

ضفیرة

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ فارسی یافرهنگ عمید
فرفرفرفرفرفر
مهمترین معنی فَر ، زیادی و بسیاری است.
مانند فراوان که در اصل فرآبان بوده بمعنای جای پر آب. مترادف فاراب که همان فَراب است یعنی جای پر آب. برعکس دیم.
دیم و فاراب
فرداد بمعنی داد و عدل زیاد
فریاد یعنی زیادی یاد کردن بسیار یاد کردن
...
[مشاهده متن کامل]

فربِه یعنی بهی زیاد، خوشی زیاد. تغذیه خوب و زیاد
فرسنگ یعنی فاصله زیاد
فرزاد، بسیار زادن ، کسی که فرزند زیاد دارد
فرشاد، کسی که شادی زیاد میکند. بسیارشاد
فرخُنده که در اصل فرخَنده است. شادی و خنده بسیار. خجستگی بسیار.
فریبرز. بسیار بلند. شخص بلندقامت
فرهنگ، نظم بسیار
دوستان در بقیه موارد کمک برسانند

divine charisma
دیدگاه شماره 2:
گاهی بهتر است به دیسه ( =شکل ) کهن تر یک واژه نگاه کنیم. پیشوند "فر" در گذشته برابر "فرا" بوده است که مینه ( =معنی ) آن را می دانید و دیسه ( =شکل ) دیگر آن "ورا" است.
"فرا" برابر "پیش، عقب، آنسو، بالا، زیاد" است و پیشوند "فر" نیز برابر همین است.
...
[مشاهده متن کامل]

پیش تر از این، دیدگاهی نوشتم که در آن بر پایه "ver" آلمانی که هم ریشه و یکسان با "فرا، ورا" است درباره این پیشوند در پارسی، گمانه زنی کردم که نادرست بودند. اینکه تنها از روی زبان های هم ریشه پارسی واژه ای را بررسی کنیم نادرست است و باید از خود زبان پارسی بهره برد و می توان گاهی زمان ها، از زبان هایی همچون آلمانی برای نیمچه پشتوانه بکار گرفت.
بدرود!

پیشوند "فر" در زبان پارسی برابر "به پیش، به جلو" می باشد. نمونه های آن را می توانید ببینید:
فرسودن=به جلو ساییدن
فرهیختن=به جلو کشیدن، به پیش کشیدن
فرگشت=به جلو تغییر یافتن، به جلو شدن
همانگونه که میبینید، "فر" این مینه ( =معنی ) ها را می دهد. در واژه "فرگشت" یک روند را نشانش ( =اشاره ) می کند.
...
[مشاهده متن کامل]

همین دیگر!
بدرود!

واژه فرپارسی میانه 𐫛𐫡𐫍 ( prh /⁠farrah⁠/ ) ، از فارسی باستان *farnāh ( "شکوه" ) .
فره. خره. فرهی. در فارسی نو فرخ ، فرخنده ، فرخان و فرهی از همین ریشه است. ( از حاشیه برهان چ معین ) . . . . خورنه ، در زبان پهلوی خور و در پارسی فر شده است. ( ایران در زمان ساسانیان ترجمه رشید یاسمی ص 167 ) . || داد و عدل و عدالت. || ریاست و فرماندهی. || استقلال. || سیاست و عقوبت. ( ناظم الاطباء ) .
...
[مشاهده متن کامل]

جلال و شکوه
تمامی کلمات حاوی واژه پر یا فر مفهومی از گستردگی و بزرگی و گشودگی را دارند.
پرواز با گشودن بال همراه است.
پروار حیوانی که فربه و بزرگ و پر است.
فرهنگ بسیاری ادب و گسترش دانش و تربیت است.
پرگار از دهانی گشوده برخوردار است.
پردیس از بسیاری زیبایی حکایت دارد.
و. . . . . .
فر با فتحه به معنای شکوه فارسی و
فر با کسره به معنای پیچو تاب تورکی میباشد و از فعل فیرلانماق به معنای دورزدنو چرخیدن گرفته شده
Xwarrah با تلفظ خوَر راه به معنای راه خورشید.
Ahura با تلفظ اهورا یا اهوره به معنای ره یا راه اهو و اَهو به معنای هو اولیه یا آغازین و یا ازلی و ابدی و هو نام خدای پدر در زبان و فرهنگ قوم فارسی زبان ایلام ( Elam با تلفظ های اِل آم یا ایل عام ) که قدمت شش و هفت هزار ساله دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

اهورا مزدا در اصل و ریشه به شکل زیر تلفظ می شده است : اهو را مَزِدا ، به حالت دستوری یا امری و خطاب به شنونده ، یعنی هو اولیه یا آغازین را از خاطره پاک نکن ( مَزِدا ) بلکه آنرا همیشه به یاد داشته باش. را نشانه یا علامت مفعول بی واسطه.
Fravar بلفظ فرآور به معنای آورنده فر.
تعجب میکنم از اینکه تعداد پر های سمبل فروهر یا فروشی در پایین کمر در بعضی از سایت ها سه ردیف ده تائی و گاهی سه ردیف دوازده تائی اند. نمی دانم که آیا این پر ها اشاره به ماه های دوازده گانه سال دارند یا بیان کننده جنبه ها یا ابعاد ده گانه نفسانی افراد انسانی مشتمل بر پنج نفس مجرد مردانه و پنج نفس مجرد زنانه در ارتباط با راز و معانی نهفته در پشت پرده ظاهر دو عبارت اوستایی ؛ یکی خویدوده و دیگری آژی ده اکه دارند یا نه .
راه محتوای کل جهان یا کیهان یگانه و واحد می باشد و به خود خداوند تعلق دارد به عنوان هر کدام از گیتی ها یا دنیا ها یا کیهان ها و یا جهان های متناهی و مساوی و موازی و بیشمار بهمراه اجزاء با هدف بازگشت به حالت آفرینش اولیه یا بنیادین و یا آغازین همین واقعیت و طبیعت و کیهان در سطح کمال ایده آل خوبی و زیبایی با کمیت و کیفیت بهشت برین و این راه از طریق گردش وقوع مه بانگ های هفتگانه و متوالی بر اثر نوسانات متوالی باز و بسته شدن یا انبساط و انقباض محتوای هرکدام از جهان ها طی می شود و لذا کلیه راه های پیشنهاد شده توسط آئین ها و ادیان انحراف از راه راست خداوند متعال محسوب می شوند. از قبیل آمدن آدم و حوا از بیرون به درون این دنیا پس از طرد و رانده شدن آنان از باغ بهشت و تبعید شان به روی کره زمین و بازگشت شان از طریق قبض یا جدایی روح بهنگام فرا رسیدن لحظه مرگ از کالبد به اصطلاح مادی و پرواز و صعود و معراج آن در قالبی مثالی به عالم میانی تحت عنوان برزخ و الا آخر و یا پریدن جان از قفس تنگ خاکی و پرواز شتابان ( یا عجولانه آن ) از جهان به اصطلاح مادی و فانی به جهان معنوی و باقی و پیوستن آن در آنجا به جان جانان و یا از طریق گردش حلول روان یا تناسخ از دیدگاه هندوان و مصریان .
ما انسان ها بهمراه تار و پود های کثیر و فراوان و گوناگون این طبیعت و کیهان در حال حاضر در بهشت بسر می بریم، اما فقط در یکی از مراتب و درجات مختلف تکاملی آن در بین دو حد یکی نهایت نقصان و امکان اخس و دیگری نهایت کمال و اشرف در طول این راه و سفر بسیار طولانی مقطعی و نزولی و صعودی و نه در برترین مرتبه و درجه تکاملی آن یعنی نهایت کمال ایده آل خوبی و زیبایی با کمیت و کیفیت بهشت برین. و مطمئن و یقینن و بدون شک و تردید در پایان این راه و سفر به آن حالت باز خواهیم گشت و بطور مطلقا یکسان و برابر در محتوای کلیه جهان هایی همزمان با این جهان آفریده شده اند. و آنهم بدون اینکه از طرف خداوند متعال بابت پندارها و گفتار ها و رفتار های بد دنیوی مورد استنطاق و مؤاخذه و بازپرسی و بازجوئی و ملامت و سرزنش قرار گیریم و یا به عذاب و سزای جهنمی محکوم و دچار و گرفتار شویم. نکته مهم برای ما ایرانیان امروز و آینده در این زمینه این است که به اندازه کافی به آگاهی و بیداری و هوشیاری برسیم و بدانیم که دو وعده عمده آئینی و دینی یعنی زندگی جاودانه بهشتی بهمراه پاداش های فراوان برای بنیانگذاران آئین ها و ادیان و مخترعین یوغ های سنگین و سبک شرایع آئینی و دینی و پیروان آنان از یک طرف و از طرف دیگر زندگی جاودانه جهنمی بهمراه عذاب های شدید برای دیگران و دگر باوران و دگر اندیشان از طرف خداوند متعال و در قالب وحی به گوش سر پیام آوران این دو وعده ابلاغ نگردیده است بلکه توسط خود آنان مقرر و تعیین گردیده اند با قصد و هدف و نیت و انگیزه باطنی زنده نگاه داشتن نام و نشان و اثر خویش در ذهن و زبان و خط انسان بخصوص پیروان و در حافظه یا خاطره تاریخ تا به قیامت.

اگر در زبان پارسی جستجو کنیم بسیاری از نامها با فر آغاز می شوند و این نشان از خداپرستی نیاکان ما دارد ،
فر زند ( ه ) = فرزند ، فر زاد، فر جام ، فر سایش، فر سوده
فر دیس ، فر دین ، فر هیخته ، فر خنده ، فر نوش
فر آورده ، فر هنگ ، فر آوان ، فر ناز ، فر مان ، فر آیند و . . . .
واژه فَر همان اَفَر یا اَپَر یا اَبَر می باشد که در زبان لاتین به ریخت UP به چم بالا موجود است.
افسر = اف سر یا کسی که مقام بالا دارد یا همان بالاسری=رییس خودمان
افشار = بالا شار شده = بالا جمع شده که در اینجا به طبقه بالا دست بودن اشاره دارد => واژه فشار نیز از آن امده که میشود = بسیار شار شده = بسیار جمع شده
...
[مشاهده متن کامل]

فرنیا = اپر نیا = دارای نیا و جد بالا مقام
فرهنگ = اپر هنگ = پرهنگ = فرهنگ = بالایی و شکوه جمعی = منظور آنچه که در یه هنگی ( جمعی ) یا همان جامعه بعنوان ارزش والا شناخته می شود بوده - بدین رو به هنجار قانون گفته شده چون در یک هنگ یا جمع رعایت می شده
همان واژه آپ در ابرمن نیز دیده می شود که به چم منش بالا می باشد و امروز بدان قهرمان میگویند.
ابر آسمان = آنچه که در بالای آسمان اسکان ( قرار ) دارد
ابرو = بسیار بالا ( اشاره به مکان اسمان ابرو در بخش بالایی چهره دارد ) یا آنچه که بسیار مانند ابر اسمان می باشد.
افسانه = اَپسانه = آنچه که بسیار از آن سان ها و مثال ها ساخته اند یا مثلی که بسیار بزرگ باشد و از گذشته های دور به ما بعنوان یک رخداد بزرگ مثل ( نقل ) شده.

فر:شکوه
فر = پرواز - در فارس به ویژه کسی نمیگوید پرواز مگر جوانان شهر -
فر - فره - فراه = پُر = بسیار = فراوان -
فر = پرواز
فر = پر مانند فر آسیب = فراسیاب .
معنی فر میشه شکوه و جلال
واژه ی ( فَر، فَرا ) و دگرریختهای آن در زبانهای گوناگون:
اوستایی: FRA، PAIRI
پارسی باستان: PARIY، PARI، PER
پهلوی: FRA
سانسکریت:PRA، PARI
ارمنی :HRA
یونانی :PERI
لاتین:PER، PERI، PRO
...
[مشاهده متن کامل]

گوتیک :FAIR، FRA
آلمانی کهن : PARIY، VER، FIR
پروسی کهن :PER، PRA
و. . .
در زبان آلمانیِ کنونی نیز بمانند پارسی به فراوانی تکواژ ( ver ) به عنوان پیشوندِ کارواژه بکار می رود:
نمونه آلمانی: verschaffen، versuchen و. . .
نمونه پارسی:فراختن ( فرآزیدن ) ، فرسودن، فرساییدن، فرکندن، فرجامیدن و. . .

کرّ و فرّ به معنی حمله و عقب نشینی ( فرار ) است
طراوت ، شادابی
curls
The boy's hair fell around his shoulders in golden curls
موهای فر و طلایی اون پسربچه از رو شونه هاش آویزون بودند
شکوه
جلال
بزرگی
برتری
و. . . .
من یک معلم هستم و به دانش آموزانی که در کلاس من هستن پیشنهاد دادم بیان اینجا پس خوب دقت می کنن
آهای دانش آموز ان برتر لطفا وقتی جواب میفرستین درست بفرستین و اسم خودتون و کلاستون رو کامل بنویسین همچنین از کدوم شهر و مدرسه هستین
...
[مشاهده متن کامل]

ممنون از همکاری شما

خوشحالی
شکوه و جلال

بر - برزین - سوارکار
فر: در پهلوی خورّه xwarrah بوده است.
( ( به چشمش همان خاک و هم سیم و زر
کریمی بدو یافته زیب و فر. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 221. )


فر علاوه برمعنایی اساطیری نظیر فرایزدی وغیره که به آنها اشاره شده است . می تواند نوعی پشوند ونشانگر افزایش وافزوده گر ی وپُری ویزادبودن باشد مانند معنی واژه هایی همانند فرناز ، فرشاد ، فرشید ، فردوست و. . . . که به معنی دارندگی شادی روبه افزایش یا فراوان ویا درفرشید تمایل روبه فزونی به درخشش یا همانند شید یا خورشید یا روشنایی یا نوراست . واین وآژه ازنظر وصفی به این شکل می تواند با همان فرایزدی دررابطه قرار گیرد .
...
[مشاهده متن کامل]

فَرَاَfara، فَراfarau[ ( درهخامنشی واوستا زیادآمده ودرسر دسته ای ازواژگان مانند فرمان ، فرزان، فرارفتان، فراخواندن بجامانده ) بمعنی �پیش� است . درسانسکریت �پَرpar�درلاتین �پرُوpro�ودرزبانهای کنئنی اروپا به هیئت های مختلف موجود است. ] ( فرهنگ ایران باستان، استادپ. رداودص 54
پیری pey rieدرگویش سورانی زبان کردی برابراست با پَری pareدرگویش اورامی زبان کردی وبمعنی پیش درزبان فارسی دری وهم ریشه است با preدرزبان انگلیسی ] که بصورت پیشوند ی بانام ها واسامی جای ها همراه است . همانند پری زنگنه که نام یکی ازروستاهای ملایر است . و�فر� نیزکارکردی مشابه آن دارد مانند فر ایجان درشهرستان محلات ونمونه های فراوان دیگر سطح کشور وعلی الخصوص درقلمرو جغرافیای طبیعی وفرهنگی قره چای واز جمله درمنطفه فراهان دراستان مرکزی .
په رین parinدرکردی سوارنی برابراست باپرِآیprayدرکردی اورامانی ودرفارسی راندن به جلو معنی می دهد. وواژه propel درانگلیسی ازاین ریشه وبهمین معنی است
�فر�مترادف�پر�می باشدو [در زبان سنسکریت این واژه به گونۀ واژة Parsuو در زبان اوستایی Parasuمفاهیم �مرز، دنده، پهلو، کنار، و بر� را به ذهن متبادرمیکند ) دیاکونف، 155 ، 68 - 67 :1378؛ قرشی، . ( 229 :1380ابن بلخی نیز پارس را منسوب به پهلو میداند ) ابن بلخی، . ( 4 :138 ] pariyپَری درپارسی باستان پیرامون ، اطراف ( واژه نامه پارسی باستان ) معنی می دهد و para : فرا می باشد. نام روستاها دارنده این یشونددرنوشتهای رسمی با آوای �فر�ودرگویش های محلی همانند �فرک�یا�پرک�یا �فرده قان�یا �پرده قان�با آوای �پر�خوانده می شوند .
و بصورت یشوند یا پسوند در نامگذاری اماکن وفرهنگ اصطلاحات جغرافیایی بسیار دیده می شودکه می توان ازآن بعنوان حد، حریم ، محدوده ، ومرزودارندگی یا نشان معنی کرد . مانند فرایجان ، فراهان ، فر، فرحصار، فرزین ، فرمهین و - دراستان مرکزی و. . . . که دراین نامگذاری ها با درنظر گرفتن فرهنگ باستانی وبرخاسته ازطبیع که تمام هسیتی را نااشی از فرایزدی وآنرا دارای حیات می دانستند . بخشی ازگستره زیاد معنی �فر، فره� یعنی شناخت وبه رسمیت شناختن واحترام به آن ویا حرمت آن بطورضمنی دخیل می باشد ولی چنان ارتباط تنگاتنگی که بعضی افراد درتعبیر اسامی جای ها برداشت می نمایند ندارد بلکه معمولا بصورت ترکیب با نشانه دیگر وقابل شناسایی ( به ارزش معنایی شناخت ودرک که با تکریم همراه است درفرهنگ باستان توجه شود ) وبطور اولی با علایم جغرافی وبطور خاص جغرافیایی طبیعی وپس ازآن جغرافیای انسانی و. . . همراه است . فی المثل واژه� فرمهین �که درگویش های فارسی محلی بشکل �پَرمئین یا پرمیین � می خوانند و امروزه مرکزشهرستان فراهان دراستان مرکزی ایست درحاشیه کویر میقان قرارگرفته است . میقان عربی شده واژه مه گان درفارسی است . این کویر سبب ایجاد مه در زمانهای سرد واکثر روزهای زمستان می شود . ونیز نام چندروستا دراین ناحیه با �میقان� همراه است ازجمله �میقان، مشهد میقان� ضمن اینکه شاید این ناحیه را ازنظر جغرافیای سیاسی بتوان ازتوابع ناحیه �میقان� محسوب کرد وفرمهین را مرز محدوده جغرافیای سیاسی میقان تعریف کرد . ولی ازآنجا که علت نامگذاری روستاویا نحیه ی میقان همان دارندگی صفت مه آلودی بوده بنظر می رسد یکی ازدلایل نام گذاری نام فرمهین توصیف آن با قرار گیری درمنطقه مه آلود صحیحتر باشد . زیرااین روستا درمرزمنطقه مه آلود قراردارد . ونیز �مه�درآن زیاداست ومی تواند ازنظر شکل توصیف معنایی با توصیف واژه �فرزین� یعنی کس یا جایی که �زین� بمعنی شکوه وجلال ودرخشندگی وزینت وبرجستگی زیاد با حالت رو به تزاید وفروانی است دررابطه قرارگیرد . یا �فرایجان� که مرکب ازفر ایجان و�ایجان� یک علامت جغرافیای شهری است .
البته جادارد اشاره شود که درمواردمتعدی دراین منطقه درگویش های محلی علاوه بر�پرمیین� درفرمهین که اشاره شد درخواندن نام جای ها همراه با واژه �فر�بجای حرف �ف� از حرف �پ� استفاده می شود مثل �پردقان� که نام روستاییدیگر دراین منطقه است . یا �پری زنگنه� که زادبوم کریمخان زنذبوده است.

Oven . . بخاری . کوره . فر . اجاق . تنور.
فَرّه یا فر درخشش و بخشش ایزدی است که یک شخص به درجه کمال می رسد.
فروغ ایزدیست که به دل هرکه بتابد از همگنان برتری می یابد و از پرتو همین فروغ است که شخص به پادشاهی می رسد و در کمالات نفسانی و روحانی کامل می شود.
فَر : بَر، بالا، والا، تاج
Fer=شکوه

فر ( فار ) = ( فتح ف، سکون ر ) در زبان ایل بزرگ عرب خمسه استان فارس، به معنی به جوش آمدن آب قوری و یا کتری و یا آب دیگ روی آتش هست.
مویه گدر فر یعنی آب دیگ به جوش آمد.
شکوه
شکوه و جلال
برتری
در زبان لری به پرواز، ، فر
Fer می گویند
فر. اسم. مأخوز از four فرانسه برابر با forno در ایتالیائی و oven انگلیسی. هم به معنای آهن است ( در فرانسه ) هم وسیله جعد و پیچش موی بانوان هم تنور و کوره.
بالا سویی ، اوج ، و شکوه. . . به معنی ارزش والا از سوی ملکوت نیز آمده است که با دین زرتشت و آیین مهر به خاک پارس ( ایرانزمین ) وارد شد.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٧)

بپرس