با حسابم خوش ار فذلکم اوست
نی غلام مقر چو مالکم اوست.
سنائی.
کبری شمر ممالک این سبز بارگاه صغری شمر فذلک این تیره خاکدان.
خاقانی.
تا حشر فذلک بقا بادتوقیع تو دادگستران را.
خاقانی.
|| در کلام علما بمعنی اجمال فصل است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).- فذلک شدن ؛ منقضی شدن. سپری شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
فذلک شد شمار خدمت من
بر او از جملگی و گیج گیجی.
سوزنی.
رجوع به فذالک شود.