فدید

لغت نامه دهخدا

فدید. [ ف َ ] ( ع اِ ) بانگ و آواز سخت و شدت آن ، یا آواز دویدن گوسپندان ، یا آواز دویدن گوسپندان آمیخته با آواز شبانان و رانندگان ، یاآوازی است شبیه آواز مار که از پوست برآید. ( منتهی الارب ). || شتران بسیار. یقال : لفلان فدید من الابل ؛ ای کثیر. ( منتهی الارب ). رجوع به فداد شود.

فدید. [ ف َ ] ( ع مص ) بانگ کردن ، یا سخت بانگ کردن ، یا به آواز مانا به آواز مار که از پوست برآید بانگ برآوردن. ( از منتهی الارب ). || بلند کردن مرد آواز خویش را، و به قولی سخت بانگ کردن ، یا آوای دویدن گوسپند برآوردن ، یا همچون آوای دویدن گوسپند با چوپان و رانندگان بانگ برآوردن ، یا همانند آوای ماری که از پوست برآید بانگ زدن. ( از اقرب الموارد ). || دویدن انسان. || ترسانیدن کسی را به وعده بد. یقال : هویَفُدّ لی ( بالضم ) و یعد. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || شکافتن شتر زمین را به سپل خود از شدت گام نهادن بر زمین. ( از اقرب الموارد ).

فدید. [ ف َ ] ( اِخ ) موضعی است به حوران ، و از آن موضع است سعیدبن خالد عثمانی که در زمان مأمون دعوی خلافت کرد. ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس