فدان

لغت نامه دهخدا

فدان.[ ف َدْ دا ] ( ع اِ ) گاو نر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || دو گاو قلبه ران مقرون همدیگر، ویکی را فدان نگویند. ( اقرب الموارد ). || ساخت آماج کشاورز. ج ، فدادین. ( منتهی الارب ). آلت شخم دو گاو. جمع آن بدون تشدید اَفْدِنة و فُدُن است. ( اقرب الموارد ). || در مساحت چهارصد و به قولی سیصدوسی قصبه مربع. ( اقرب الموارد ). بیست وچهار قیراط. ( یادداشت بخط مؤلف ). فدان را منتهی الارب به تخفیف دال ضبط کرده است.

فدان. [ ف َدْ دا] ( اِخ ) قریه ای از اعمال حران در الجزیره که گویند زادگاه ابراهیم خلیل بوده است. ( از معجم البلدان ).

فدان. [ ف ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ایراندگان بخش خاش شهرستان زاهدان ، واقع در 72 هزارگزی جنوب خاش و 28 هزارگزی خاور شوسه خاش به ایرانشهر. ناحیه ای است کوهستانی گرمسیر و دارای 150 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولاتش غلات ، خرما و برنج است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فرهنگ عمید

مزرعه.

پیشنهاد کاربران

بپرس