فدامت
لغت نامه دهخدا
فدامة. [ ف َ م َ ] ( ع مص ) گنگلاج گردیدن. ( منتهی الارب ). رجوع به فَدم شود. || درمانده در سخن شدن. ( منتهی الارب ). فدم گردیدن. ( اقرب الموارد ). رجوع به فدم شود. || گول و درشت خوی شدن. ( منتهی الارب ). فَدامت. رجوع به فدامت و فدم شود.
فدامة. [ ف َدْ دا م َ ] ( ع اِ ) فَدّام. فَدام. فَدّوم. گویند: از فرط فدامت گویی بر دهانش فَدّامة نهاده است. ( اقرب الموارد ). رجوع به فدم و فَدّام [ ف َ د د ] شود.
فرهنگ عمید
۲. کم فهم شدن.
۳. درشت خوی شدن.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید