فخمیدن. [ ف َ دَ ] ( مص ) دانه از پنبه جدا کردن است. ( انجمن آرا ). فلخودن. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). زدن. حلج. ( یادداشت بخط مؤلف ) : گر بخواهی که بفخمند تو را پنبه همی من بیایم که یکی فلخمه دارم کاری.
حکاک.
جوان بودم وپنبه فخمیدمی چو فخمیدمی دانه برچیدمی.
طیان.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) دانه را از پنبه جدا کردن فلخودن حلج .
فرهنگ معین
(فَ دَ ) (مص م . ) جدا کردن پنبه از پنبه دانه .
فرهنگ عمید
جدا کردن پنبه از پنبه دانه، پنبه زدن: جوان بودم و پنبه فخمیدمی / چو فخمیدمی دانه برچیدمی (طیان: شاعران بی دیوان: ۳۲۰ ).