فخذ
لغت نامه دهخدا
فخذ. [ ف َ / ف ِ ] ( ع اِ )ران. ( منتهی الارب ). ج ، افخاذ. به کسر خاء نیز درست است. ( اقرب الموارد ). || گروه برادران و تبار مرد که کم از بطن باشد. ( منتهی الارب ). بطن مرد که از نزدیکترین عشیره او باشد. گویند: هذا فخذی ؛ ای ادنی عشیرتی ، و در این معنی مذکر است. ج ، افخاذ. || فخذ الدب الاکبر؛ کوکب. ( اقرب الموارد ).
فخذ. [ ف َ خ ِ ] ( ع اِ ) ران.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به فَخْذ شود.
فرهنگ فارسی
بر ران کسی زدن . یا شکستن ران کسی را .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
ران.
دانشنامه اسلامی
دانشنامه آزاد فارسی
فَخْذ
(در لغت عربی به معنی ران) هفتمین مرتبه از مراتب ده گانۀ انساب عرب، کوچک تر از بطن و بزرگ تر از عشیره، شامل گروه برادران و تبار مرد. در نسب شناسی پیامبر اسلام (ص) قریش را فخذ به حساب می آوردند که از کنانه (بطن) کوچک تر و از قُصَیَ (عشیره) بزرگ تر است.
(در لغت عربی به معنی ران) هفتمین مرتبه از مراتب ده گانۀ انساب عرب، کوچک تر از بطن و بزرگ تر از عشیره، شامل گروه برادران و تبار مرد. در نسب شناسی پیامبر اسلام (ص) قریش را فخذ به حساب می آوردند که از کنانه (بطن) کوچک تر و از قُصَیَ (عشیره) بزرگ تر است.
wikijoo: فخذ
مترادف ها
استخوان ران، ران حشره، فخذ
فخذ، ران
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید