فخت

لغت نامه دهخدا

فخت. [ ف َ ] ( ص ) پخت. پهن. پخش. ( برهان ).

فخت. [ ف َ ] ( ع مص ) بریدن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || سوراخ کردن سقف خانه. ( اقرب الموارد ). || واگشادن ظرف را. || زدن سر کسی را به شمشیر وبریدن. || بانگ کردن فاخته. || برآوردن [ باورچی ] گوشت پاره از دیگ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || دروغ گفتن مرد. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) ماهتاب که اول نمایان گردد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || دام شکاری. ( منتهی الارب ). فخ. ( اقرب الموارد ). رجوع به فخ شود. || سوراخ های گرد در آسمان خانه. ( منتهی الارب ). شکاف های گرد در سقف. ( اقرب الموارد ).

فخة. [ ف َخ ْ خ َ ] ( ع اِمص ) فروهشتگی هر دو پای. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) خواب که بعدِ جماع آید. ( منتهی الارب ). قیل هی النومة بعد الجماع. ( تاج العروس ). خوابی که در آن خرخر کنند. ( از اقرب الموارد ). || زن چرکین. || زن سطبر. || خواب بر پشت. || خواب بامدادی. || کمان نرم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) پخت پهن پخش .
بریدن چیزی را . یا سوراخ کردن سقف خانه .

فرهنگ معین

(فَ ) (ص . ) پخت ، پهن ، پخش .

پیشنهاد کاربران

بپرس