فحوم. [ ف ُ ] ( ع مص ) آرمیدن چاه و استادن آب آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || نوشیدن در سیاهی شب. ( اقرب الموارد ). || درماندن مرد در جواب. || گریستن کودک چنانکه سپری شود آواز وی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). فحم. فحام. رجوع به فحام و فحم شود. || بانگ کردن گوسپند و کودک. ( منتهی الارب ). رجوع به فحم و فحام شود. || سیاه رنگ گردیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) ج ِ فحمة. رجوع به فحمة شود.