فحم

لغت نامه دهخدا

فحم. [ ف َ ] ( ع مص ) فحام. گریستن کودک چنانکه سپری شود آواز وی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بانگ کردن گوسپند و کودک. ( منتهی الارب ). رجوع به فحام شود. || ( اِ ) انگِشت است که به هندی کویله نامند، و آن اخگری است که خاموش کرده باشند. ( فهرست مخزن الادویه ). انگِشت. ( منتهی الارب ). زغال. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
آن زمان که فحم اخگر می نمود
آن نه حسن کار نار حرص بود.
مولوی.

فحم. [ ف َ ح ِ ] ( ع ص ) تکه بابانگ. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

زغال، واحدش فحمه
( اسم ) اخگر خاموش انگشت .
تکه با بانگ

فرهنگ معین

(فَ ) [ ع . ] (اِ. ) اخگر خاموش ، انگشت .

فرهنگ عمید

زغال.

مترادف ها

charcoal (اسم)
زغال، زغال چوب، فحم

پیشنهاد کاربران

پنهان
آتش زیر خاکستر
آن سیاهی فحم در آتش نهان
چونک آتش شد سیاهی شد عیان
✏ �مولانا�
فحم شعیر ( قرابادین عقیلی ص122، چاپ سنگی ) : سوخته و زغال جو که غیر از رماد آن باشد
گریه کودک به حدی که به انتهای گریه برسد و از صدا و گریه بیفتد

بپرس